loading...
مدیون حسینم / مجنون ابالفضلم/محزون زینبم
مسعود بازدید : 11 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)
فرشته ی بازرس با دقت آخرین برگه این فصل را هم نگاه می کند بعد مهری روی
پرونده می زند.

از اضطراب قلبش دارد کنده می شود.همین که فرشته مهر را بر می دارد از
خوشحالی فریاد می زند:

قبول!!...

فقط یک ایستگاه دیگر مانده تا به بهشت برسد:ایستگاه حق الناس!

کم کم دارد دروازه های بهشت را میبیند،پشت سرش را نگاه می کند.

عده ایی در صف های مختلفی ایستاده اند،عده ای که نماز هایشان درست نبوده در
صف نماز عده ای در صفزکات...یادش می آید خودش هم به خاطر اینکه بعضی از
نمازهایش در دنیا درست نبوده مدت زیادی در صف نماز معطل شده بود و اگر لطف خدا شامل حالش نمی شد معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارش بود...

مامور بازرسی به پرونده ی حق الناس، او را به بالاترین نقطه می برد.از آن جا همه او
را میبیند.

بعد فرشته با صدایی بلند می گوید:

هر کس بر گردن این مرد حقی دارد بیاید و حقش را بگیرد.او که خودش را در میان
بهشت میدید اکنون میان جمعیت انبوهی ازمردم گرفتار شده است.

مردم یکی یکی می آیند و حرفشان را می زنند...

پیرمردی گفت:یادت هست که من همسایه ات بودم و به خاطر اینکه موقع حرف زدن
 
 
زبانم می گرفت مسخره ام می کردی؟من ناراضی ام و نمی گذارم بروی
 

یکیشان گفت:یادت هست همکلاسی بودیم و تو چون زورت از من بیشتر بود یک سیلی
محکم به من زدی؟من ناراضی ام

زنی گفت:یادته میوه فروش بودی و میوه های خراب را زیر جعبه گذاشتی و سالم هارا
روی جعبه؟باید میوه های من را بدهی....!

مردی گفت:یادته به من تهمت زدی و گفتی از تو دزدی کردم؟من از تو ناراضی ام.

کودکی گفت:یادته ما در کوچه فوتبال بازی می کردیم و توپمان درحیاط تو افتاد و
توپمان را پاره کردی؟توپم را بده

مردی گفت:یادت هست که من بهت رشوه ندادم و برای همین کار وامم را راه
ننداختی؟

اکنون من از تو ناراضی ام و نمی گذارم به بهشت بروی.

با التماس از مامور رسیدگی به پرونده می گوید:یک کاری بکن،من هیچ کاری نمیتوانم
بکنم.

مامور می گوید:باید یک جوری رضایتشان را جلب کنی.

او که جز نماز و کارهای نیکش چیز دیگری همراه ندارد مجبور می شود تعدادی از نماز
هایش را به نفر اول بدهد و تعدادی از روزه هارا به نفرات بعدی...تعدادی از کار های خوب را به نفر بعد

پس از مدتی تمام کارهای نیکش تمام شده است و مجبور میشود تعدادی از گناهان
نفرات بعدی را بگیرد و در پرونده اش بگذارد.

انگار همه چیز دور سرش میچرخد...دیگر دروازه های بهشت را نمی بیند.آتش جهنم را میبیند.. فریادی بلند می کشد و ناگهان...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است: بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ... اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 79
  • بازدید سال : 267
  • بازدید کلی : 816
  • کدهای اختصاصی
    ساعت فلش مذهبی
    ابزار رایگان وبلاگ
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • 
    ابزار وبلاگ | آی پک 4
    آپلود عکس | یاس تم
    کد صلوات شمار برای وبلاگ

    اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

    خدمات وبلاگ نویسان جوان

    حدیث روز

    حديث تصادفی

    پخش زنده حرم تاریخ روز السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

    هدایت به بالا

    نمایش آی پی